محل تبلیغات شما

مردان بی ادعا



اولین همایش تشکل های  مردمی تهران بزرگ

24 دی

اولین همایش تشکل های مردمی تهران بزرگ

روابط عمومی

کدخبر:98102339-  اولین  همایش   تشکل های مردمی  تهران  بزرگ  درسالن  اجتماعات  پادگان  ولی  عصر(عج)برگزار  شد.

در  این  همایش  که به  همت معاونت  اجتماعی سپاه محمد رسول الله (ص) و تشکل  های مردمی  بر گزار شده بود .

 

 

 

 سر دار یزدی فرمانده  این سپاه از خد مات مردمی انجمن  های  فعال در شهر  تهران تقدیر و تشکر نمود و در پایان از خانواده  معظم شهدای  همراه شهید سر دار سلیمانی  قدر دانی شد.

همچنین حجت الاسلام ابوترابی امام جمعه موقت شهر تهران به نقش و اهمیت  خانواده اشاره نموده و از تشکل های مردمی خواست تا تجارب خود را به یکدیگر انتقال بدهند.

یکی دیگر از سخنرانان آقای دکتر جعفر صابری  بود  که ضمن تقدیر از تشریف  فر مایی عزیزان به اهمیت هم افزایی  سازمان های مردم نهاد اشاره نمود.

 

 

 

 شایان  ذکر است جناب آقای محمد مهدی امیری یان  معاون اجتماعی سپاه  رسول الله ( ص)  تهران  بزرگ  نیز بعنوان میز بان   حضور داشتن 

 در پایان سردار  کلیشادی  معاون اجتماعی سازمان بسیج مستضعفین  کل کشور از خانواده شهدا تقدیر نمود.

آقای ابوالفضل خوش صفت  مسئول امور  سمن ها در سپاه تهران  ضمن خوش آمد به  حضار از فعالیت های اخیر این مجموعه خبر داد و تقدیر از مسئولین پهنه های   شهر تهران  بیان داشت که پروژه  های اشتغال زایی فراوانی  برای سمن ها در نظر گرفته شده است.


 

درباره سردار قاسم سلیمانی

تهران- ایرنا- شهید سردار قاسم سلیمانی یکی از محبوب‌ترین چهره‌های انقلاب اسلامی و نماد مبارزه با نظام سلطه و ظلم جهانی شناخته می‌شود. این شهید والامقام هرگز فکری جز حرکت برای عزت اسلام و مظلومان جهان در سر نداشت و زندگی خود را صرف مبارزه با ظالمان کرد و همواره نگاهش به افق نگاه مقام معظم رهبری جمهوری اسلامی دوخته بود.

در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند و در راه او شربت شهادت نوشیدند، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. (سوره احزاب آیه ۲۳)

سردار بزرگ و پرافتخار اسلام در روز ۱۳ دی‌ماه ۱۳۹۸ آسمانی شد. دیشب ارواح طیبه‌ شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سال‌ها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدان‌های مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سال‌ها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیة‌الله ‌ارواحناه ‌فداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض می‌کنم. او نمونه‌ برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه او در همه‌ این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوه‌ الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ بین‌المللی مقاومت است و همه دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ دوستان و نیز همه‌ دشمنان بدانند، خط جهاد مقاومت با انگیزه‌ مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد.

این جملات بخشی از پیام تسلیت آیت‌الله ‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی است که در پی شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی بیان شدند.

مقام معظم رهبری همچنین شامگاه ۱۳ دی‌ماه با حضور در منزل سردار شهید ضمن تفقد از خانواده شهید، شهادت آن مجاهد مخلص و عالی‌مقام را تبریک و تسلیت گفتند. رهبر انقلاب اسلامی، شهادت سردار سلیمانی به دست خبیث‌ترین افراد عالم یعنی آمریکایی‌ها و افتخار آنها به این جنایت را یک ویژگی ممتاز برای آن مجاهد شجاع برشمردند و خاطرنشان کردند: جهاد او جهاد بزرگی بود و خداوند نیز شهادت او را شهادت بزرگی قرار داد. این نعمت عظیم بر حاج قاسم که شایسته آن بود، گوارا باشد. حاج قاسم باید همین‌جور به شهادت می‌رسید.

دیدار مقام معظم رهبری با خانواده سردار شهید قاسم سلیمانی در شامگاه ۱۳ دی‌ماه

 

رهبر معظم انقلاب اسفند ماه سال ۹۷ قبل نشان ذوالفقار را به سردار قاسم سلیمانی اعطا کردند.

- شهادت در بغداد

 بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ خورشیدی در حمله موشکی بالگردهای آمریکایی به ۲ خودرو در فرودگاه بغداد، سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس و ابومهدی المهندس معاون نیروی مردمی عراق (الحشد الشعبی) و همراهان دیگرشان در این حمله هدف قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. این حمله با نظارت و دستور مستقیم رییس جمهوری آمریکا انجام شد. به گفته مقام‌های دولتی و وزارت دفاع آمریکا، ترامپ ابتدا در ۲۸ دسامبر (شنبه هفتم دی ماه) گزینه ترور را رد کرده و به جای آن مجوز حمله به گروه‌های مورد حمایت ایران را  صادر کرد. وی چند روز بعد در حال تماشای گزارش‌های تلویزیونی بود که اعتراضات مقابل سفارت آمریکا در بغداد را نشان می‌داد و احتمالاً‌ به دلیل خشم از تحقیر آمریکا در این ماجرا اواخر روز پنجشنبه به شدیدترین گزینه روی آورد و مقام‌های پنتاگون از این قضیه مبهوت شدند.

 

 

- زندگینامه و فعالیت‌های سردار قاسم سلیمانی در دوران جنگ تحمیلی

قاسم سلیمانی در اسفند ۱۳۳۵ خورشیدی در یکی از شهرستان های استان کرمان به نام رابُر چشم به جهان گشود. قاسم دوران کودکی و نوجوانی خود را در کنار پدر به کار بنایی گذراند و در سال های جوانی در سازمان آب کرمان پیمانکار یکی از بخش های آن شد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد پیوست. با شروع جنگ تحمیلی قاسم  سلیمانی چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش می‌دهد و به جبهه‌های جنوب اعزام می‌کند و کمی بعد، خود در صدر یک گروهان به سوسنگرد اعزام می‌شود تا از پیشروی رژیم بعث در جبهه مالکیه جلوگیری کند. سلیمانی در ۱۳۶۰  خورشیدی با حکم محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران، به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد. این سردار شهید در بسیاری از عملیات ها شرکت داشت. همچنین شهید سلیمانی از فرماندهان عملیات‌های والفجر هشت، کربلای چهار و کربلای پنج نیز بود. با پایان یافتن جنگ در ۱۳۶۷خورشیدی، لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت می‌شدند. سردار سلیمانی در بهمن ۱۳۸۹ خورشیدی از طرف آیت الله ‌ای، فرمانده کل قوا، درجه سرلشکری (بالاترین درجه نظامی در ایران) را دریافت کرد.

 

سردار سلیمانی و فرماندهی سپاه قدس پاسداران

سردار قاسم سلیمانی در ۱۳۷۹ خورشیدی از طرف آیت‌الله ‌ای مقام معظم رهبری به فرماندهی سپاه قدس منصوب شد. بر اساس گزارش های نقل شده سپاه قدس پاسداران جهت افزایش فعالیت برون‌مرزی ایران شکل گرفت و سلیمانی پس از احمد وحیدی دومین فرمانده سپاه قدس ایران شد. شهید قاسم سلیمانی نقش کلیدی در خاورمیانه به ویژه در ناآرامی‌های منطقه‌ای معروف به بیداری اسلامی (بهار عربی) ایفا کرد. شهید سلیمانی تا پیش از انتصاب به فرماندهی سپاه قدس با باندهای قاچاق مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان می‌جنگید. برخی از تمداران معتقدند که انتصاب سردار سلیمانی به فرماندهی سپاه قدس همزمان با قدرت گرفتن طالبان یک پیش‌آمد محض نبود، بلکه او از این رو انتخاب شد که بومیِ منطقه کوهستانی به نام رابُر در کرمان بود و با نظام ی جوامع قبیله‌ای به طور کلی و با جامعه افغانستان به ویژه آشنایی نزدیک داشت. شهید سلیمانی با تجربه‌ای که از جنگ داخلی کردستان داشت نیز گزینه مناسبی به شمار می رفت، چون بنا بود در افغانستانِ عصر طالبان که درگیر جنگ‌های داخلی بود، وارد عمل شود. گفتنی است، شهید سلیمانی در طول هشت سال جنگ تحمیلی و نیز در مبارزه با باندهای مواد مخدر در مناطق مرزی ایران و افغانستان تا پیش از انتصابش به فرماندهی سپاه قدس تجربه بی‌مانندی اندوخته بود. در همین ارتباط مئیر داگان ‌رئیس سابق موساد درباره سردار سلیمانی گفته بود: او با هر گوشه از نظام رابطه دارد. او کسی است که من به آن باهوش از نظر ی می‌گویم.»

- فعالیت‌های شهید سلیمانی پس از ظهور داعش

پس از ظهور داعش در عراق و سوریه، شهید سلیمانی به عنوان فرمانده سپاه قدس با حضور در این مناطق و سازماندهی نیروهای مردمی، به مبارزه با این گروه پرداخت. ناگفته نماند که نیروی قدس به رهبری سلیمانی نقش تأثیرگذاری در روند جنگ عراق داشته است. به طوری که موفق الربیعی ‌وزیر سابق امنیت ملی عراق در مصاحبه‌ای با رومه الشرق الاوسط، سلیمانی را بدون شک قدرت‌مندترین مرد در عراق خوانده بود. در ۱۱ ژانویه ۲۰۰۷ میلادی آمریکایی ها مستقیما به نقش تاثیر گذار قاسم سلیمانی در عراق اعتراف کردند. در همین ارتباط استنلی مک‌کریستال ژنرال آمریکایی می گوید: مطلع شدیم که قاسم سلیمانی از طریق چند خودرو در حال حرکت به مرز ایران و عراق است. در عراق آمریکایی‌ها در حال تعقیب آنها بودند. کاروان خودروها وارد ساختمان ناشناخته‌ای در شهر اربیل کردستان عراق شدند که روی آن فقط نوشته بود کنسولگری» که نشان می‌داد، افراد داخل ساختمان تحت پوشش دیپلماتیک عملیات انجام می‌دهند. نظامیان آمریکایی وارد ساختمان شدند و ۵ ایرانی که همگی پاسپورت دیپلماتیک را داشتند، دستگیر کردند، اما اثری از محمدعلی جعفری و قاسم سلیمانی نبود.

به گفته مک‌کریستال، هر پنج تن از اعضای سپاه قدس بودند. ۹ روز بعد از این واقعه، ۹ تا ۱۲ شبه نظامی به رهبری گروه شبه نظامی شیعه عصائب اهل الحق در حمله‌ای به مقر فرماندهی نظامیان آمریکا در کربلا که در بین مراکز فرماندهی پلیس عراق واقع است، سوار بر تعدادی خودروی نظامی با گذشتن از چندین لایه امنیتی به ساختمان اصلی فرماندهی که در آن هنگام ۳۰ آمریکایی در آن مستقر بود، نفوذ کردند و ۴ نظامی آمریکایی را به اسارت گرفتند و از منطقه خارج شدند و به نزدیکی رود فرات رفتند در نهایت با تعقیب بالگردهای آمریکایی شبه نظامیان فرار کردند و در مجموع پنج نظامی آمریکایی کشته شدند. این عملیات برجسته‌ترین و پیچیده‌ترین عملیات در طول چهار سال جنگ» در عراق توصیف شده و افسران آمریکایی و مقامات عراق ادعا کردند، ایران در آن نقش داشته و پاسخی به اسارت ۵ ایرانی در اربیل بوده است. 

 

-جنگ داخلی در سوریه و حضور تاثیرگذار سردار شهید قاسم سلیمانی

سردار سلیمانی نقش پررنگی در دفاع از مردم بیگناه سوریه در مقابل گروهک تروریستی داعش داشت. او و یارانش که مدافعان حرم نام گرفتند در بیشتر عملیات ها حضور داشتند و از مقام حرم و مردم بیگناه سوری به دفاع همه جانبه پرداختند. به طوری که پس از وقوع یک انفجار مهیب در دمشق که به کشته و زخمی شدن چندین مقام سوری انجامید، رسانه‌های جهان گزارش دادند که قاسم سلیمانی نیز در میان کشته‌شدگان قرار دارد و شایعه دخالت ایران در سوریه و کمک به بشار اسد برای سرکوب مخالفان قوت گرفت. چند روز پس از این ادعا قاسم سلیمانی در دیدار مسوولان نظام ایران با رهبر ایران در تهران حضور یافت. جان مگوایر افسر سابق سیا گفته بود: نبرد القصیر در ۲۰۱۳ میلادی‌ که منجر به بازپس‌گیری شهر استراتژیک القصیر به وسیله ارتش سوریه و نقطه عطفی در جنگ بود، تحت نظارت و فرماندهی سلیمانی بوده است و این نبرد را یک پیروزی بزرگ برای او خوانده است.

 

-کمک به فرماندهی ارتش در عراق

با شکل گیری کامل گروهک تروریستی داعش و یورش آنها به مناطقی از عراق و سوریه در ۲۰۱۴ میلادی سبب شد تا سردار سلیمانی و یارانش برای دفاع مردم مظلوم این مناطق  از جان و زندگی خود دست بکشند و روزها و سال ها به مبارزه با گروهک تروریستی داعش بپردازند. البته در این میان رومه ساندی تایمز انگلیس، وال‌استریت ژورنال و نیویورک تایمز مدعی شدند، ایران فرماندهی ارتش از هم فروپاشیده عراق را برعهده گرفته تا با نیروهای گروه تروریستی داعش مقابله کند. قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس ایران، عملیات دفاع از بغداد پایتخت عراق را در مقابل حملات نیروهای گروه تروریستی داعش، فرماندهی می‌کند. در این میان یک منبع عراقی مدعی شد که ژنرال سلیمانی با ۶۷ مشاور ارشد خود به عراق سفر کرد و فرماندهی عملیات‌ها را برعهده گرفت و بر استقرار نیروهای عراقی و برنامه‌ریزی برای عملیات، نظارت دارد.

 

-تهدید مکرر به ترور و تحریم به وسیله مقامات آمریکایی 

سردار سلیمانی همواره به وسیله مقامات آمریکایی و رژیم صهیونیستی تهدید به ترور می شد. در همین سال گذشته نیز مقامات وزارت امورخارجه آمریکا سردار سلیمانی را متهم به همکاری با نیروهای امنیتی سوریه در جریان اعتراضات در این کشور و سرکوب مخالفان بشار اسد کردند و  در پی این اتهام وزارت خزانه‌داری آمریکا این سردار شهید را تحریم کرد. پس از تکرار بسیار نام قاسم سلیمانی در رسانه‌های جهان، خبرگزاری فرانسه خبری را منتشر ساخت که از احتمال ترور او به وسیله دولت آمریکا پرده بر می‌داشت. بر اساس این خبر جک کین فرمانده سابق نیروی زمینی ارتش آمریکا که در نشست استماع کنگره آمریکا حضور داشت با اشاره به طرح ترور مقامات ایرانی به ویژه مقامات ارشد سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران، گفت: چرا آن‌ها را به قتل نرسانیم؟ آنها قریب به هزار آمریکایی را کشته‌اند، چرا ما عامدانه آنها را ترور نکنیم؟ نمی‌گویم که اقدام نظامی انجام دهیم، من پیشنهاد می‌دهم عملیات محرمانه انجام دهیم. باید فشارهای شدیدی روی آن‌ها اعمال کنیم.

همچنین رویل مارک گریچ از کارشناسان موسسه به دفاع از دموکراسی اظهار داشت: آنان به اندازه ما دارای منطق نیستند، فکر نمی‌کنم بتوانید بدون به قتل رساندن یکی از آن‌ها، مرعوب‌شان کنید. قاسم سلیمانی خیلی زیاد سفر می‌کند، بروید او را دستگیر کنید یا به قتل برسانید! به گزارش خبرگزاری فرانسه در ادامه این اظهارت برخی از نمایندگان آمریکایی اعلام کردند ما انجام هرگونه اقدامی درباره ایران را دور از ذهن نمی‌دانیم اما از ابراز موافقت با اظهارات جک کین سر باز زدند.

- شهادت ره توشه سردار قاسم سلیمانی

سرانجام دشمنان کینه توز که رشادت و قدرت سردار قاسم سلیمانی را تاب نیاوردند در بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ خورشیدی با حمله موشکی بالگردهای آمریکایی به ۲ خودروی حامل سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس و ابومهدی المهندس معاون بسیج مردمی عراق (الحشد الشعبی) و تنی چند از اعضای الحشد الشعبی در اطراف فرودگاه بغداد آنان را به شهادت رساندند. سردار سلیمانی در پاسخ به تهدید ترور از طرف مقامات آمریکایی همواره می گفت: این تهدید نیست، کمک به شوقی است. در پاسخ به افرادی که فکر می‌کنند با تهدیدها رعب بر ما حاکم می‌شود، می‌گویم خداوندا شهادت در راه خودت را به دست دشمنان دینت، نصیب من بگردان.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با صدور اطلاعیه‌ای اخبار مربوط به شهادت سردار سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تایید کرد. سپاه پاسداران در اطلاعیه خود آورده است: سردار سرافراز اسلام حاج قاسم سلیمانی پس از عمری مجاهدت بامداد امروز در حمله بالگردهای آمریکایی به شهادت رسید.

 

-واکنش‌های جهانی

اقدام آمریکا در ترور قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس نه تنها برخلاف تمام چارچوب‌های حقوق بین‌الملل بود بلکه همانطور که وزیر امور خارجه، جواد ظریف، تأکید کرد مصداق تروریسم دولتی نیز بود. این اقدام ترامپ که بدون م با کنگره آمریکا انجام شد با بازتاب گسترده‌ای در داخل آمریکا نیز روبرو شد و مخالفان ی او در ایالات متحده زبان به انتقادهای گسترده‌ای از ترامپ گشودند. برنی سندرز و جوبایدن دو رقیب دموکرات او در اظهاراتی جداگانه نگاهی واقع بینانه‌تر به پیامد اقدام رییس‌جمهوری آمریکا داشتند. سندرز در توییتی نوشت در صورت واکنش ایران و وقوع یک جنگ دیگر: این جنگ (احتمالی) به بهای جان شمار زیادی از شهروندان آمریکا و هزینه شدن هزاران میلیارد دلار دیگر منجر خواهد شد. جو بایدن نیز گفت برخلاف ادعای ترامپ این اقدام او هیچ اثر پیشگیرانه‌ای نخواهد داشت و اثر عکس هم خواهد داشت.

-واکنش‌ها در ایران

بلافاصله پس از تأیید خبر شهادت سردار سلیمانی، مقامات و چهره‌های ی و اجتماعی و فرهنگی کشور در پیام‌های رسمی یا پیام‌هایی در شبکه‌های اجتماعی به این جنایت واکنش نشان دادند.  رییس جمهوری در پیامی ضمن بیان تسلیت در پی شهادت حاج قاسم سلیمانی گفت: بی‌تردید ملت‌های آزاده انتقام این جنایت هولناک را خواهند گرفت. علی لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی نیز بیان داشت: این ملت، هرگز از خون فرزندان قهرمان خویش نخواهد گذشت. حجت الاسلام سیدابراهیم رییسی رییس قوه قضاییه نیز با بیان تسلیت گفت: آمریکا با این اقدام سبعانه، نقطه‌ای بر پایان حیات شرارت بار خود در منطقه گذاشت. علاوه بر چهره‌های ی، شمار زیادی از چهره‌های برجسته فرهنگی و هنری نیز به ترور سردار سلیمانی واکنش نشان دادند. 

-تشییع پیکر شهید سلیمانی و شهید ابومهدی

تشییع پیکرهای این دوشهید ابتدا از کاظمین و در جوار حرم امام موسی کاظم (ع) و امام جواد (ع) آغاز شد و سپس در بغداد با حضور شماری از مقام های بلند پایه عراقی از جمله عادل عبدالمهدی نخست وزیر دولت موقت عراق، سید عمار حکیم رییس جریان حکمت عراق، هادی العامری فرمانده جدید الحشد الشعبی و شماری از مسؤولان احزاب و گروه های عراقی شرکت داشتند.

تشییع پیکر شهدا در بغداد

در این سفر شهادت، سلیمانی تنها نبود و یکی از نزدیک‌ترین افراد به ایران ابومهدی المهندس نیز به شهادت رسید. ابومهدی که از زمان جنگ با رژیم بعث عراق در کنار ایران بود در سال‌های اخیر نیز در جنگ با داعش کنار سلیمانی بود. او بنابر وصیتش در تهران به خاک سپرده خواهد شد. 

بدرقه باشکوه مردم اهواز

پیکر این دو شهید بزرگوار بعد از تشییه باشکوه در عراق به ایران آورده شد. ابتدا مردم اهواز این دو شهید را بدرقه کردند و سپس پیکرها آن‌ها گرد حرم رضوی طواف داده شد. و بعد از اقامه نماز در تهران و توسط رهبر معظم انقلاب، شهید سلیمانی در رابر کرمان و شهید المهندس در تهران به خاک سپرده می‌شوند. 

بدرقه باشکوه در مشهد

بیشتر ببینید:

انتقام سخت

از همان ابتدای شهادت حاج قاسم سلیمانی مقامات مختلف کشور از جمله مقام معظم رهبری از انتقام سخت این جنایت سخن گفتند. 

سرلشکر حسین سلامی فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سخنانی بیان اینکه ت آمریکا در جهان اسلام با ترور سردار سلیمانی فرو پاشید و از هم گسسته شد، گفت: نتیجه، اثر و پژواک طبیعی ترور حاج قاسم، شکل‌گیری یک انرژی جدید در جغرافیای وسیع  به صورت خودجوش، آتش به اختیار و مصمم برای یک انتقام گیری سخت و راهبردی، هم در جغرافیایی وسیع هم در طول زمان، با تاثیرات تعیین‌ کننده خواهد بود که به طور قطع به حضور آمریکا در این منطقه خاتمه خواهد داد. سلامی با تاکید بر اینکه جبهه مقاومت هرگز با رفتن سردار سلیمانی آسیب نخواهد دید، بلکه قوی‌تر خواهد شد، گفت: ترور سردار سلیمانی نقطه آغازی برای پایان حضور آمریکا در این منطقه است، این عبارت ثبت بشود، بعدها همه خواهند دید.

نخستین پیامد این ترور دولتی، مصوبه مجلس عراق برای خروج نیروهای آمریکایی از خاک این کشور بود. 


نکته ای درباره شهید حسن سرطلا+عکس

22 مرداد 1392 ساعت 15:42


به گزارش جهان، وبلاگ "تا او" نوشت:
خدایا! شهد شهادت را به من بچشان!

بعضی منظره ها، بعضی آدما،بعضی حرفا، بعضی نگاه ها، بعضی صداها، خلاصه بعضی چیزا خیلی دلنشینند !

مثل این عکس: عکسی که به اشتباه با نام شهید فتاحی معروف شد !!!
 


ولی اسم این شهید حسن فاتحی (معروف به حسن سرطلا) متولد ۲۰/ ۰۶/ ۱۳۴۸ است و از بچه های گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) اصفهانه! این آخرین عکس شهیده و ۱۲ سال بعد از شهادت(۱۳۶۵/۱۰/۰۴) از روی پلاک هویت در منطقه "ام الرصاص"شهید شناسایی شد و به وطن بازگشت.

پ.ن۱: من به دلم افتاد امشب یه نماز غفیله!! نذر این شهید کنم! هرکی پاکاره بسم الله!

پ.ن۲: چقدرخوبه آدم سیمش" بی سیم" وصل باشه! مثل حسن سرطلا!


باز هم قصه این جنگ را می‌شنویم و این بار از آب داغ اروند. !

عملیات کربلای چهار، شب قدر بچه‌های غواص بود

عملیات کربلای چهار، شب قدر بچه‌های غواص بود

خبرگزاری ایمنا: مي گويند غوغا، در عمق اروند است. شنيده ام جريان اروند، جريان صاف و آرام است اما در عمق آن غوغايی به پاست و خروش و طغيان واقعي رودخانه زير آب است. می گویند؛ اگر لنگر کشتي که در اروند لنگر می اندازد ضعيف باشد؛ جريان رود، کشتی يا يدک کش را از لنگر جدا می کند و با خود می برد. می گویند؛ اروند، می گویند؛ غواص. می گویند؛ عملیات کربلای چهار، گردان یونس, گردان. و ما باز هم قصه این جنگ را فقط می شنویم.

قصه این جنگ را فقط می‌شنویم و هنوز نمی‌فهمیم که چرا غواصان با شنیدن نام اروند هوایی می‌شدند. هوایی جنگ با آب و جنگ با دشمن»

اسمش را که جستجو می کنم به جز اطلاعات شناسنامه و پرونده چیز دیگری دستم را نمی گیرد. چند سایت و پرتال را جست و جو می کنم . هیچ چیزی نیست ؛ جز یک اطلاعات مختصر.
نام: اعرابی / مجید -  نام پدر : بهرام        
تاریخ تولد : ۱۳۴۶-۰۵-۲۱
محل تولد : اصفهان
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵-۱۰-۰۴
محل شهادت : ام الرصاص ،کربلای 4
شهرستان : اصفهان
یگان : بسیج
تحصیلات : مهندس برق
محل تحصیل : دانشگاه اصفهان
گار : گلستان شهدای اصفهان

اینکه بدانی شماره پرونده اش چند بوده است حالا دیگر توفیری به حالت نمی کند. چون حالا مجید دیگر برایت شناخته شده است.  مجید به راهی که اعتقاد داشت قدم گذاشت. و رفت تا که رسید.!

گاهی ممکن است شهیدی حتی با وجود داشتن اسم و رسم هم گمنام باشد و ناشناش. اما این تویی که باید از هزار توی جنگ؛ واقعیت زندگی شهدا را بیرون بکشی. واقعیت هایی که حالا؛ فقط اسم خاطره را یدک می کشد.  
گفت و گو با شهین اعرابی»، از آن دست گفت و گوهایی است که همه چیز را برایت به تصویر می کشد. او بیشتر تصویرگر خاطرات است تا بیانگر آن. صحبت كردن از مجيد و خاطراتش چهره اش را در هم مي كند. يادآوري خاطراتي كه فقط حالا حسرت بودنش در آن سالها را برايش تداعي مي كند.
شب چهاردهم ماه بود. كه به دنيا آمد. البته اين را بعدها فهميدم . بدر کامل ماه، توي آسمان بود. بچه درشتي بود. وزن خوبي داشت. بیشتر از وزن معمولي. زيبا بود.
پدرم نظامي بود. اعتقادات محكمي داشت. فرزند اول خانواده بودم. به ياد دارم هر بچه اي كه در خانواده متولد مي شد، پدر به نماز شكر و حاجت مي ايستاد .
بعد از تولد با ذوق و شوق بچگانه رفتيم به ديدنش. متولد 1346بود. مرداد ماه به دنيا آمد. شده بود ميوه رسيده تابستان.  و رفتنش هم برابر شد با زمستان . فصل پایان. دی  ماه؛ هنوز درختان خواب بودند كه خبر شهادتش را آوردند. 19 سال بيشتر نداشت.
به خاطر شغل پدر به شهرهاي مختلف مي رفتيم. مجيد ؛ دو يا سه ساله بود كه به يك خانه ديگرنقل مكان كرديم. آن زمان در شهر سراب يكي از شهرهاي کوچک  آذربايجان زندگي مي كرديم. منزل مان، يك خانه دو طبقه بود با پله هايي مرتفع.
تازه راه افتاده بود. بازي مي كرد. با شيطنت هاي بچه گانه از روي پله افتاد و همينطور قل خورد و به طرف پايين آمد. در پاگرد پله ها يك حلب 17 كيلويي روغن بود. پيشاني مجيد رفت توي اين حلب و سوراخ شد. شروع كرد به خون ريختن و مجید شروع كرد به خنديدن.
آن موقع چيزي متوجه نبودم. اينها بعد از شهادتش برايم اهميت پيدا كرد كه چرا آن روز چنين و چنان بود!
خنديد! اصلا با اين وضعيت گريه نمي كرد.
خيلي گريه مي كرديم. ساعت نه و ده شب بود پدر و مادر بچه را براي معالجه به درمانگاه بردند. در اين فاصله با چهار خواهر و برادر ديگر به دعا نشستيم خدايا مجيد نميره.» اما.
دورن بچگي آرامي داشت. درس خوان بود و ساكت و البته منظم.
درسش را به وقت مي خواند. وسايلش مرتب بود. كاري به كار كسي نداشت. از بچگی  علاقه خاصي به كارهاي تصويري داشت. علاقه به فيلم و سينما. در گوشه همه كتاب ها ميكي و موس را مي كشيد و بعد با ورق زدن سريع كتاب، يك شكل متحرك ايجاد مي كرد. آن موقع نمي دانستيم اين كار انيميشن است.
با ازدواج من، مجيد  ساله11 شده بود. پدرهم  بازنشست و به اصفهان منتقل شد.
سال 58، پدر بازنشست شد و به اصفهان برگشت .
بچه دار كه شدم مجيد سيزده ساله بود، به عشق بچه مي آمد منزل ما. اشتیاق  زیادی براي  دیدن  این بچه  داشت.  از شدت ذوقی که نشان می داد؛ مي گفت: آخرش به خاطر اين بچه ، دندان هايم توي دهانم مي ريزد.» همين طورهم شد. دندان سالمي توي دهانش نبود  وقتي پيكر شهيدش را آوردند.
اینجا از ذوق بچه بود و آنجا از ذوق شهادت يا .
ماه رمضان در خانه ما پررنگ برگزار می شد. برای روزه گرفتن به خانه ما می آمد. از دوازده سالگی شروع کرد به روزه گرفتن و نماز خواندن. قبل  از سن تکلیف. بچه مومن و معتقدی بود.
رشدکرد. بزرگ شد. اما؛ ما فقط رشد قد و بالايش را مي ديديم. بقيه به چشم مان نمي آمد. خودش هم اهل حرف زدن نبود.
مجید به سن کنکور رسیده بود. بیشتر می آمد پیش بچه هایم می ماند تا من به دانشگاه بروم. خودش هم درسش را می خواند.
موقعی که می آمد، پذیرایی می کردم و میوه می گذاشتم  بعد از خوردن غذا و میوه آستینش را بالا می زد و شروع می کرد به ظرف شستن. می گفت: تو غذا را پختی من باید ظرف بشویم.»
توي اين فاصله عضو بسيج مسجد اهرا خيابان پروين بود. براي اين جور كارها هيچ وقت حرفي توي خانه نمي زد. جزو كلاس هاي قرآن بود. هم قرآن مي خوانده و هم قرآن ياد مي داد.
 از همان 15  سالگي. همه اینها بعد از شهادتش معلوم شد. از همان روزی که تابوتش را آوردند توی خانه.
روزي كه تابوت را توي خانه آوردند، يكي از اعضاي هيات امناي مسجد گفت: به احترام صوت قرآنش پنج دقيقه سينه بزنيد» و همه در سكوت سینه زدند.
تازه آن وقت بود که فهميديم هم قرآن مي خوانده و هم قرآن ياد مي داده است. و بالاتر از آن صوت قشنگی که تا آن روز؛ بی خبر بودیم.
در اين فاصله از روزي كه پدر بازنشسته شد، هشت سال جنگ را جبهه بود. معتقد بود و می گفت مملكت  در خط ر است ؛ بايد بروم. خدا رحمتش کند.
45 روز منطقه جنگي بود و 10 روز براي استراحت مي آمد. پدرر جبهه بود كه مجيد تصميم به رفتن گرفت.
مادر، خيلي به بچه هایش وابسته بود. فكر مي كردم اگر براي مجيد اتفاقي بيفتد حتما مادرم اولين كسي است كه از دنيا مي رود اينقدر به هم وابسته بودند.
 تصميمش را گرفته بود. می خواست برود. باید می رفت. گفت دوست دارم بروم. اما به مادرم يك قول داد. گفت برای کارهای فرهنگی می رود.
توي هنر و خط و نقاشي بدون آموزش، استاد بود. قلم زيبایی داشت. موقعي كه وصيت نامه اش آمد انگار وصيت نامه يك مرد چهل ساله بود. گفت من مي روم آنجا برای کار فرهنگی. اما این حرف ها برای دل مادر بود.
می خواست رضایت داشته باشد.
راضی اش کرد.
رفت.
اما نه برای کادر فرهنگی ! مجید برای فرهنگ سازی شهادت رفته بود.



خداوند، خودش ارواح شهیدان جنگ دریایی را قبضه می کند
حدیثی از پیامبر از ذهنم می گذرد؛ شهید در جنگ دریایی مثل شهید در جنگ و جهاد در خشکی اجر دارد. خداوند ملک الموت را برای قبض روح همه افراد مامور ساخته است، مگر شهیدان جنگ دریایی که آنقدر مقام و فضیلت دارند که خداوند، خودش ارواح آنها را قبضه می کند.»
حیرت؛ جای سخنی برایم نمی گذارد. دوباره تکرار می کنم " خداوند، خودش ارواح آنها را قبضه می کند. " و باز این سوال؛ شما چه کردید که خدا خودش پیشقدم شده است.
 خواهرش می گوید: یادم نمی رود؛ قبل از رفتن سه ماه آموزشي را مباركه گذراند. تير ماه بود كه دسته جمعي به ديدنش رفته بوديم. دو – سه تا هندوانه و خربزه برايش برده بوديم چشمش كه به هندوانه ها افتاد، گفت: نه! مامان من اينها را نمي برم.» گفتيم چرا؟
گفت: يك آسايشگاه سرباز هست. من چطورربنشينم و اينها را بخورم. يا بايد به تعداد همه باشه يا من نمي برم.» قرار شد ببرد و با یک يك قاچ باريك همه را مهمان کند.
سه ماه آموزشي تمام شد. شب آخر كه مي خواست به جبهه برود آمد خانه ما. رابطه خیلی خوبی با هم داشتیم.
 تيرماه 1365 آخرين ديدارمان بود.
گفت: فردا مي خواهم به جبهه بروم»
خندیدم و گفتم: مجيد نري شهيد بشي، برو  بجنگ تا پیروزی.»  
این را که می گوید می خندد و اشک هایش سرازیر می شود.
گفتم با همین قصد برو.
خودت بايد برگردي. چيزي نگفت.
شب آخري كه آمد، چلومرغ درست كرده بودم. مهمان از راه رسيد فرصت نبود كه غذا اضافه كنم. سفره را پهن کردیم مجيد گفت: من سيرم»، رفت كنار. هر چه اصرار كردم بيا يك لقمه بخور، نيامد.
بعد به مادرم گفته بود رفتم آنجا، مهمان آمد. براي اينكه  خواهرم خجالت نكشد گفتم سير هستم تا غذا به بقيه برسد. هیچ وقت حرفی نمی زد. مادر سوال پیچش کرده بود.
رفت جبهه.
توي اين فاصله كه پدرم منطقه جنگي بود رفته بود ديدنش.
پدرهم اصلا مخالفت نكرده بود. پدرم نسبت به مملكت خيلي غيور بود. اجازه داد.
رفت منطقه دارخويين. گويا از آنجا به هور الهويزه رفته بودند. جايي كه غواص ها را پرورش مي دادند. شناگر قابلي بود. از بچگي توي كانال ها و مادي و مكينه ها ياد گرفته بود آن هم بدون آموزش. توي رودخانه هم شنا مي كرد. به عنوان غواص رفت توي گردان يونس لشكر امام حسين(ع). تا زمان شهادتش خبر نداشتيم كه غواص است.
آنجا پرورش پيدا كردند و آموزش ديدند. هیچ خبری نداشتیم فقط مي دانستيم يك كربلاي چهاري است و حمله مي شود. اما چون مجيد جبهه بود حدس مي زديم كه مجيد ممكن است توي اين عملیات باشد.
ديگر خبري نداشتيم. عمليات كه انجام شد. مادر يك هفته اي بود كه همينطور ورد مي خواند و ذكر مي گفت، مي گفت: عمليات تمام شد و خبري نشد.»
موقع عمليات مارش حمله زده مي شد و بعد از آن مي گفت: دلير مردان اسلام را فتح كردند». اسم جاهایی که فتح می شد را می گفت. آن موقع ترم آخر بودم و امتحانات پايان ترم بود. توي سلف دانشگاه نشسته بوديم  كه صداي مارش حمله بلند شد به دوستم گفتم :حمله هم تمام شده و هيچ خبر و اثري از مجيد نيست. ديشب هم يك خواب ديدم فكر كنم مجيد شهيد شده است. »
 خواب ديدم پايين يك تپه  ایستاده بودم. تپه غرق گل بود . بالای تپه مجيد نشسته بود. بدنش مثل يك بچه يكساله بود. اما صورت، صورت خودش بود. يك سرهمي سرخ پوشيده بود. غش غش آن بالا مي خنديد. هر چه بالا مي رفتم به مجيد نمي رسيدم و به عقب ليز مي خوردم.
انگار که مطمئن شده بودم. گفتم شهيد شده.
گذشت. سه شنبه بعد از آن بود داشتم برای امتحان پایان ترم آماده می شدم. بعد ازظهر بود. مادر آمد خانه ما. مشكي پوشيده بود. با تعجب گفتم: مامان چرا مشكي پوشيدي؟» گفت: مجيد شهيد شده.» گفتم:› اين چه حرفيه. هنوز خبری نیامده ، از كجا چنين حرفي مي زني ؟!» گفت: ساعت دو نصف شب  از خواب پریدم.»  با اطمینان می گفت مجيد شهيد شده.»
 دقيقا همان لحظه مجيد شهيد شده بود. 4/10/65 عمليات کر بلای4 نیمه شب در اروند رود انجام شده بود. لحظه شهادت مجید،  مادرم از خواب پريده بود.
مادر است دیگر. ضربان قلبش با نفس های فرزندش یکی است. مادر سکوت و س نفس ها را خوب درک می کند اما برعکس؛ اروند وحشی با صدای خروشش در شب می خواهد مانع ایجاد کند. اما نمی تواند وقتی مادر نفسش بند فرزند باشد.
نمی دانم اروند نمی فهمد یا می خواهد مادر آرام باشد و صدای خروشش را بالاتر می برد.
نمی دانم. اما مادر، مادر است.
مادر و اروند در تقابلی نابرابر با یکدیگر به جدال برخاسته اند، اما؛ این قلب مادر است که می شکند و تا ابد صورت مجید را در قابی از روشنایی آب می بیند.

در ساعت ‎ دو و سی دقیقه بامداد وقتی که قرارگاه کربلا اطلاع داد که دهانه کارون از ناحیه پشت ام الرصاص، زیر آتش دشمن قرار دارد.
وقتی که همه قایق هاى حامل نیروهاى تیپ انصار الحسین آسیب دیده بودند.
مادر دیگر خودش نبود. تاب و توانی نداشت.  به دايي گفته بود كه مجيد نيامده و ممكن است اتفاقي افتاده باشد. فكر كنم ده روزي از عمليات گذشته بود.
رفته بودند تعاون سپاه و بنياد شهيد را بررسي كرده بودند. يك چيزي دستگيرشان شده بود. دايي آمد. آدم خيلي صبور و آرامي است. گفتم: دايي! براي چي اومدي؟» قبلا به دايي گفته بودم كه قيچي هرس كردن گلها را بياورد. قيچي توی دستش بود.
دوباره سوالم را تکرار کردم؛ گفتم: دايي براي چي اومدي؟» گفت: اومدم گلها را هرس كنم.» تشکر کردم.
رفت توي اتاق آخري، نشست كنار مادرم. مادرپرسید:خبري از مجيد نشد؟»
دایی گفت: حالا فرض كن مجيد اومده باشه اگه دوتا چشم نداشته باشه خوبه؟»
من توي چهارچوب در ايستاده بودم. شصتم خبردار شد.
نگاهي به دايي انداختم و اشاره كردم، همان موقع دايي چشمی بر هم گذاشت و سرش را تکان داد. انگار زير پايم خالي شد. اصلا نتوانستم خودم را كنترل كنم.
 آن موقع مرگ و مير نداشتيم تا حالا نديده بوديم. اولين مرگ، ‌شهادت مجيد بود. تصورش هم برايمان محال بود. دوست داشتيم بجنگد اما سالم برگردد. كنترل از دستم خارج شد. دويدم توي حياط خانه و شروع به شيون كردم. خانه ما يك لحظه شد ظهر عاشورا . همه ريختند توي خانه. مادر هم يك لحظه  از حال می رفت  و دوباره به  به حال عادی برمی گشت  آمد. خيلي سخت بود. خدا به داد آنهايي كه سه – چهارتا شهيد دادند برسد.
آب داغ اروند. !
يک برگه داده بودند به دايي كه در تاريخ 4/10/65 در  ام الرصاص مفقودالاثر گرديد.
گفتيم حتما اسير شده.
مادرم در حالتی بین خواب و بیداری بود که گفت خواب دیدم .
گفتم: چه خوابي؟»
گفت: خواب ديدم يك خانم با روبند مشكي آمد گفت چرا بي تابي مي كني من هم شهيد زياد دادم.»
گفتم: بچه ام نيست! گمشده.»گفته بود من شهيد زياد دادم بچه تو هم شهيد شده است.
بي تابي نكن!
مادر پرسیده بود تو كي هستي كه اين حرف را مي زني؟
گفته بود من زينبم.
گريه مي كند و مي گويد: اين واقعيت دارد كه مي گويند شهيدان زنده اند الله اكبر.»
مادرم بي تابي مي كرد.
خواب ديده توي يك بيابان برهوت سرگردان دنبال مجيد مي گردد. آقاي عربي رسيد، گفت: چرا اينقدر سرگردان و پريشاني؟»
مادر جواب داده بود: بچه ام را گم كردم تو را خدا به من بگوييد بچه ام كجاست؟»
مادر، خواب های عجيبی می دید.
گفته بود سه تا صلوات بفرست. مادرم سه تا صلوات فرستاده بود.
جوابي نداده بود . فقط گفته بود سه تا صلوات بفرست.
اين گذشت تا روز سوم. همان شب رفتيم خانه مادرم. روزهای سختی بود مانده بوديم تفت بزنيم يا نه. اسير شده بود يا شهيد، نمی دانستیم.
مادرم تا زماني كه زنده بود به اميد آمدن مجيد روزها را به شب مي رساند. هر روزش همینطور بود.
فاميل جمع شدند. آنها مطمئن بودند كه مجيد شهيد شده است. نظر دادند تفت بزنيم و مراسمي بگيريم اگر آمد كه چه بهتر.
تکلیفی معلوم نبود. فقط خانه از عزاداري هر روز پر و خالی می شد.
کارت چاپ کردند، مراسم گرفتند؛ ختم، هفتم و چهلم.
روز سوم بود. مادر التماس می کرد ساک مجید را می خواست.
ساک مجید را پنهان کرده بودند .
صبح بود؛ از خواب بلند شدم. دیدم مادرم سر یک  ساک نشسته است. گفتم: چه کار می کنی؟»گفت: این ساک مجید است.»
گفتم: از کجا آوردی؟»
گفت: خودش بهم گفت.» از در وارد شد گفت: چرا ناراحتی ؟»
گفتم: مادر، اینها ساکَت را به من نمی دهند. من می خوام ببینم تو چی گفتی؟ وصیت چه کردی؟»
گفت: مامان، يك ليوان آب بده من بخورم. تشنه ام.» يک ليوان آب داده بود بخورد. آب را که خورده بود گفته بود؛ ساك بالاي دوپوش حمام است زير مهتابي .
مادر، نردبان را گذاشته بود و ساك را آورده بود پايين .
خیلی عجیب بود که خودش جای ساک را به مادر گفته بود. باردیگر این جمله شهیدان زنده اند.  در ذهنم متجلی شد.
 مراسم را گرفتيم ولي مادرم دست بردار نبود. هنوز امیدوار بود، مي خواست خودش مجید  را پيدا كند. پدرم چون با منطقه  جنگی  آشنا بود همراه  با برادر و مادرم راه افتادند به سمت منطقه .
روزهای سختی بود. از خبرهايي كه مي آمد. از شهدایی که توي تعاون سپاه نشان مان دادند و شهدايي كه كنار جزيره ام الرصاص افتاده بودند. مانده بوديم كدام شان مجيد است. مي گفتند اينها غواص بودند توي آب شهيد شدند. ولي مادر دست بردار نبود و مي گفت: بايد نشانه اي پيدا كنيم.»
سه نفري رفتند منطقه جنگي . كانكس ها و معراج شهداها و جاهايي كه شهدا جمع بودند را همه را ديده بودند.
صورت اكثر غواص ها را ماهي ها خورده بودند. بدنشان هم متلاشي بود اما  لباس غواصی آنها را نگه داشته بود.
وقتی چيزي دستگيرشان نشده بود، پدر عزم بر برگشت مي كند.
خبر داده بودند سه تا غواص را ديروز به ستاد معراج شهداي تهران بردند. از آنجا رفته بودند تهران. خبري نشده نبود. روز آخر،  مادر متوسل به  امام حسین (ع) شد؛ دوباره روز سوم گفته بودند سه تا غواص ديگر آوردند بيايد اينها را هم ببينيد. مادرم سه تا شهيد را ديده بود که هیچکدام صورت نداشتند. اما يكي از شهدا نشانه هايي داشت كه با مجيد جور درمي آمد. مادر اينها را كه ديده بود، از حال رفته بود. گفته بود كه مجيد است.
ما هم اصفهان منتظر بوديم تا با مجيد برگردند.
دو ماه از مراسمی که برای مجید گرفته بودیم گذشته بود.
آوردندش سردخانه كهندژ. سه تا تابوت بود . توي يكي از تابوت ها جوان بيست ساله اي بود كه كه هيچ جراحتي نداشت اما انگار كه خوابيده بود.
غواص نبود صورت سالمي داشت و راحت خوابيده بود.
تابوت بعدي مجيد بود. صورت نداشت. اسكلت بود. و نشانه هایی که  با مجيد مطابقت مي كرد.
برادرم لباس غواصي را كه در آورد دستها كنده شد. دو ماه توي آب مانده بود.
نه گريه داشتم و نه شيون. فقط دنبال نشانه مي گشتيم . با دو ماه پیش متفاوت بودم. حالم؛ عادي عادي بود. انگار داشتم يك فيلم مي دیدم.
حس ناشناخته ای بود! هنوز هم نمي دانم چرا توانستم اينقدر آرام باشم.
مادرم هم اينطور بود. دوماه خون گريه مي كرد اما موقعي كه پيدايش كرد؛ توي نايلون پيچيدندش خودش غسلش داد.
لباس غواصي را كه از تنش درآوردند داخلش از اين آسترهاي پلاستيكي بود كه صداي تيك تيك مي دهد. داخل آستر يک اسم بود. وسايل غواصي بود. یک چراغ قوه غواصی که می‌توانست تغییر رنگهایی که به وسیله عمق آب نتیجه می‌شود را عوض کند.
برگه ای كه اسم روي آن بود در اثر رطوبت کمی خراب شده بود. اما یک چیزهایی را می توانستیم تشخیص بدهیم. یک کلمه چهار حرفی. اولش، حرف ميم بود و آخرش دال. اسمش به طور مبهم توي آستر بود .
مراسم غسل را انجام داديم.
دوباره همه چیز از سر گرفته شد. گفتند شهيد را بياوريد خانه و توي محل تابي بدهيم. سر چهارراه دشستان ايستاديم . يك ساعتي معطل شديم تا بياورندش و بعد پياده تا گلستان شها تشييع  و به خاك سپرده شد.
گویا دوباره شک کرده بودم که نه؛ این مجید نیست!
زير لباس غواصي يك زرشكي رنگ پوشيده بود بادگير تنش بود.
شب، خوابش را دیدم. همان تابوت بود روي قبري كه به خاك سپرديم. مجيد  نشسته بود روی تابوت. باد گير زرشكي پوشيده سالم بود. مي خندید.
انگار مي خواست بفهماند شك نكن من خودم هستم.
دوباره مراسم هفتم و چهلم گرفته شد اما اين بار با خود مجيد.
بچه صرفه جوي بود سه – چهار دست بيشتر لباس نداشت. هميشه با يك لباس يقه  اسكي سفيد بافتني . به دنبال مد و لباس نبود.
يك بار تابستان رفت بود  کارگری قبل از رفتن به جبهه. رفته بود يک دائرة المعارف خريده بود براي كنكورش . سال 64 كتابي كه مجموعه درسها توي آن بود خريد 270  تک  تومانی.
حالا مي فهمم از لحظه اي كه متولد شد؛ مال اين دنيا نبود، از همان لحظه تولدش.
شهین اعرابی حالا بعد از گذشت این سال ها با اصطلاحات غواصی خوب آشناست. او از روزهای سرد زمستانی و دلاوری غواصان می گوید و خدا را شکر می کند که بعد از شهادت مجید فهمید که او غواص بوده است.
خواهر؛ از آموزش ها غواصی می گوید، این که آموزش های خاصی بود و بچه ها بایستی طول اروند را که بین ۹۰۰تا ۱۲۰۰ متر بود را با زدن "فین" طی کنند آن هم در مقاطع زمانی جذر و مد آب.
حالابا آمدن 175 شهید دست بسته دوباره همه چیز برای خواهر تداعی می شود. او که خودش دستی به قلم دارد؛ بداهه ای زیبا برای 175 شهید غواص و برادرش مجید می گوید:
باز کوچه های وطنم رایحه دلنواز گلبرگ های سرخ لاله ها را به خود گرفت. لاله های دشت آزادگی، لاله های به خون خفته غریب. می گویند غواصان کربلای 4 را دست بسته یافته اند که این نشان از نامردی و خباثت دشمن دارد. آنها دست بسته اند اما راست قامتان جاودانه اند. آنها شاه ماهی چشمه های کوثر بهشتند. آنها با لب های عطشان از دست ساقی کوثر شراب عشق می نوشند.
برادرم ! روزی که پیکر متلاشی ات را در لباس غواصی دیدم دیگر از آن موهای مواج، چشم های زیبای سخنگو و لب های همیشه خندانت اثری نبود چرا که عاشقانه همچون نسیم روحبخش بهاران عزم کوی یار کرده و نفس به بوی خوشش مشکبار کردی و آبروی اندوخته ات را نثار خاک ره آن نگار کردی و همراه با امواج خروشان اروند در آن نیمه شب سرد و سیاه زمستان به سرچشمه های همیشه جوشان بهشت رسیدی تا روحت در ملکوت اعلی نظاره گر اشک های تمام نشدنی ما خاکیان باشد. تو از طوفان نامردی ها، شقاوت ها خون و شرارت ها گذشتی تا در ساحل امن کبریایی به آرامشی که هرگز نداشتی برسی.
تو از بهار شباب و عنفوان جوانی گذشتی تا در جوار فرشتگان الهی شهد جوانی کامت را شیرین کند چرا که دنیا سراسر تلخکامی بود. .»
اینکه؛ آموزش غواصی در روزهای زمستان بود و آب اروند هم بسیار سرد.
اینکه؛ شدت جریان آب و شدت آ تش دشمن از همدیگر پیشی می گرفتند.
اینکه؛ بچه ها مجبور بودند به خاطر یک سرفه، نفس خود را حبس کنند تا دیده نشوند.
اینکه؛ حجم زیاد آتش بر روی بچه ها، آب اروند را داغ کرده بود.
اینکه؛ غواصانِ  این لشکر، در قالب گردان حضرت یونس(ع)” وارد معرکه نبرد می شدند تا مثل حضرت یونس، در دل آب، از خدا بخواهند كه ما رو از تاریكى نفس نجات بده.» همان که حسین خرازی در انتخاب نام گردان گفت.
اینها حقیقتی سترگ است.
عملیات کربلای 4، فقط عملیات کربلای 4 نبود! لشگر امام حسین (ع) و گردان یونس نبود!
عملیات کربلای 4،  شب قدر بچه های غواص بود.!
 
/گفتــگو از مهری فروغی/
 


وصیت نامه شهید حسین علم الهدی

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
وصیت نامه شهید حسین علم الهدی

متن وصيتنامه شهيد علم الهدي به خواهرش

خواهر عزيز، صديقه

پس از اهداء سلام و درود، رسيدن به فلاح را برايتان آرزو مي‌كنم
چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جديد از شما دور بودم و نتوانستم خود را به اين راضي كنم كه سال نو را آغاز كنيم و در اين لحظات حساس از عمر با شما سخن نگويم ناچار براي اولين بار قلم بدست گرفتم و با شما حرف مي‌زنم
ساعتي پيش داشتم مطالعه مي‌كردم به يك جمله رسيدم. در مورد اين جمله زيبا فكر كردم و مناسب ديدم كه نتيجه اين ساعات فكر را كه در آستانه شروع سال جديد بود برايتان بنويسم .
شاندل Shandel متفكر بزرگ اروپاي قرن بيستم در مورد چگونگي زندگي انسان در قرن بيستم مي‌گويد :
انسان اين عصر زندگي را وقف تهيه وسايل زندگي مي‌كند »
ما زندگي را در رنج مي‌گذرانيم تا راحتي و آرامش ايجاد كنيم، تمامي عمر مي‌رويم به اين اميد كه لحظاتي بنشينيم، تمام عمر زحمت مي‌كشيم تا استراحت كنيم و البته عمر مي‌گذرد و راحتي و آسايش و نشستن و آرامش را لمس نمي‌كنيم و نمي‌يابيم. زيرا مرتباً از طريق اجتماع به ما نيازهاي جديد تلقين مي‌شود .
نيازهاي كاذب و مصنوعي كه دائماً در آدم بوجود مي‌آورند بوسيله تبليغات است تلويزيون را روشن مي‌كنيد و بعد از دو ساعت خاموش مي‌كنيد به خودتان نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد هفت هشت احتياج خريد تازه بوجود آمده كه قبلاً لازم نداشتيد، قبلاً مثلاً با خاكستر ديگ را مي‌شستيد امروز حتماً بايد پودر. بخريد .
بوردا مي‌خريد زن روز مي‌خريد نگاه مي‌كنيد در فكر تهيه لباسها و مدل‌هاي آن مي‌افتيد استعمار فرهنگي و فرهنگ زدايي از طريق تقليد تشبه رقابت مصرف‌هاي مصنوعي و سمبليك و جلب توجه است و اينجاست كه به سخن عميق محمد(ص) كه من يتشبه يقوم فهو منه كه از كلمه شبيه استفاده شده (پي مي‌بريم) اگر زندگيمان مثل اروپايي‌ها شد اگر وضع لباسهامان مثل مدلهاي ارائه داده شده زن روز و بوردا و خانم. شد خود نيز از نظر خصوصيات انساني و درك و انتخاب راه به سوي او شدن ميل كرده‌ايم .
يكنواختي و قالبي شدن انسانها در جوامع گوناگون و مخصوصاً در ملت‌ ما كه مرتباً بوسيله برنامه‌هاي فرهنگي‌مان در سطح وسيعي از طرف مسئولان امر پياده مي‌شود همه در قالبهاي ماشينيسم بخاطر بالابردن مصرف جهاني مخصوصاً جهان سوم كه دنياي صنعتي به ما تحميل مي‌كند. غارت اصالتها، منابع معنوي و از بين رفتن خصوصيات زندگي شرقي و يا اسلامي كه عبارت از مصرف هرچه كمتر و توليد هرچه بيشتر بوسيله عوامل آموزشي دگرگون مي‌شود. چرا كه اروپاي صنعتي مي‌بايست براي توليدات اضافي خود مصرف كننده پيدا كند و چه كند كه بتواند كالاي مصرفي بدهد و مواد توليدي بگيرد و منت بگذارد و خود را هم بالاترو متمدن قلمداد كند و اگر هم سواري خواست خر خوبي تربيت كرده باشد و
ابتدا با استعمار فرهنگي كار خود را آغاز مي‌كند و سپس از يك خصيصه پاك و اصيل خدايي كه برسم امانت به انسان داده شده استفاده مي‌كند و آن تنوع كه شكل تكامل است .
ما مي‌بينيم (همراه با درد) كه تمام فلسفه‌ها و مذهب‌ها و ايده‌آلها و عشق‌ها و خواسته‌ها و. خلاصه شده در اين : اصالت مال زندگي مادي است بنابراين وقتي زندگي مادي اصالت دارد هدف رفاه است پس براي چه بايد كار كرد؟ براي ساختن وسايل آسايش زندگي
داستان شازده كوچولو را خوانده‌ايد؟
آيا قرباني شدن آسايش زندگي براي چه؟ براي تكامل؟ براي تعالي؟ براي رفتن به حقيقت؟
براي رسيدن به ايده‌آلهاي مقدس انساني؟ براي تقرب و نزديكي به بهترين دوست و يار، او (الله)؟ نه براي بدست آوردن وسايل آسايش زندگي. زيستن براي مصرف، مصرف براي زيستن
يك دور، باطل دور حماقت كار. استراحت. خوردن. خوابيدن همين و بس!!! بهتر است كمي فكر كنيم ملاك ما براي شناختن افراد چيست، مثال مي‌زنم، آيا وقتي مثلاً به خواستگاري مي‌رويد چه مي‌پرسيد، مي‌پرسيد كه آيا شما آدم باهوشي هستيد؟ با شهامت هستيد؟ چه مقدار وقار و اصالت داريد؟
چه مقدار قرآن را درك كرده‌ايد؟ چه مقدار در تاريخ و اعتقاد و جامعه شناسي و انسان شناسي و تفسير و فهم سخنان ائمه مطالعه داريد؟ معلوماتتان چقدر است و. هرگز !
درست همانگونه مي‌انديشيم و همانگونه انتخاب مي‌كنيم كه فرهنگ مادي بورژوازي غرب به ما تحميل كرده و معيار ارزشهامان بسته‌بندي شده از غرب مي‌آيد، اما خود نمي‌دانيم و نمي‌فهميم و خيال مي‌كنيم كه انديشه و فكرمان اسلامي است در صورتيكه انديشه‌اي كه قرآن به ما مي‌خواهد بدهد درست عكس آن است و با آن در تضاد كامل است .
و اصلاً انديشه تربيتي قرآن براي از بين بردن چنين ارزشها و معيارها و طرز تفكرها و برداشتها و چنين شناختي است نسبت به زندگي حيات وسايل مادي نيازها خواستها ايده‌آلها و .
و ما تمام تلاشمان و ناراحتي‌هامان و رنج‌ها و حتي نوع احساسهامان در اينست كه بهتر زندگي كنيم بجاي انديشيدن به اينكه چگونه بايد زندگي كنيم و چرا؟ زندگي يعني چه؟ تلاش براي چه؟ اصلاً چرا زندگي مي‌كنيم؟ و به اينها توجه نداريم، چرا كه نتوانستيم خود را از لجن فرهنگ بورژوازي نجات دهيم، از لجن مصرف بدون توليد، از لجن زندگي خلاصه شده در ماديات، و تمام نيروهاي خلاق و نبوغهاي سرشار را در وسيله خلاصه كردن، درست مثل كسي كه پله گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همينكه پا روي پلكان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فكر كند سوراخ سمبه‌هاي آن، رنگ آن و. كه لحظه‌اي خواهد رسيد و گريبان مرگ او را فرا گرفت و هنوز در فكر اينست كه پله چوبي را تبديل به في يا في را تبديل به كائوچو يا طلا و يا. كند و در نتيجه عمر تمام مي‌شود و خود را به پشت بام نرسانده .
خواهش مي‌كنم اين جمله را با دقت بخوان و فكر كن تا عظمت آن را درك كني الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا (مردم خوابند وقتي كه مردند متنبه مي‌شوند، بيدار مي‌شوند) كه حدس مي‌زنم اين جمله زيبا از فاطمه بزرگ آن الگوي نمونه شاهد اسوه در همه زمانها براي همه نسلها و همه دختران و مادران تاريخ آن چهره زنده كه جز از وقايع مرگ او از تاريخ زندگيش چيزي نمي‌دانيم و او كه بايد در لحظه‌هاي زندگي در تصميم‌ها در انتخاب در جلو چشمانمان باشد تا بياموزيم كه چگونه زندگي كنيم و چگونه بميريم .
نتايجي كه من از اين جمله گرفته‌ام به شما ارائه مي‌دهم چه بسا كه شما فكر كنيد به نتايج عميق تري دست يابيد .
مردم خوابند
۱ . خواب معمولاً در شب است و از خصوصيات شب تاريكي و سياهي و ظلمات است .
۲ . كسي كه خواب است از وقايعي كه در اطرافش اتفاق مي‌افتد بي خبر است .
۳ . كسي كه خواب است از خود نيز بي خبر است .
۴ . اگر دشمني داشته باشد به سادگي مي‌تواند او را از بين ببرد يا در دام بيندازد .
۵ . هنگامي كه خورشيد كه مظهر نور است و روشنايي، طلوع كرد انسان از خواب بيدار مي‌شود .
۶ . كلمه ناس بكار رفته به معناي توده مردم .
۷ . چه كسي متنبه مي‌شود، بيزار مي‌شود، پشيمان مي‌شود، بعد از آنكه بيدار شد؟ كسي كه مي‌فهمد استعدادها و نيروهاي بسيار در وجود داشته سرمايه‌هاي عظيمي خدا به او عطا كرده و آنها را راكد در عالم خواب و ناآگاهي قرار داده همانند آب راكدي كه مي‌گندد و بوي بد مي‌دهد .
و در ثاني كار از كار گذشته و مرگ فرا رسيده و راه بازگشتي نيست .
هدف او (الله) از آفرينش انسان تكامل بسوي اوست و سرمايه‌هاي مادي را در اختيار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف بكار بريم، اما. چگونه بدست خود استعدادها و نبوغهايمان را دفن مي‌كنيم و در گورستان فراموشي رها مي‌كنيم و به قول قرآن زندگي‌مان كافرانه مي‌شود .
زيّن للذين كفروا الحيوه الدنيا و يسخرون من الذين آمنوا والذين اتقوا فوقهم يوم القيامه .
كسانيكه كفر ورزيدند و حيات دنيا براي آنان زينت داده شده، ايمان آورندگان را مسخره مي‌كنند. ولي كسانيكه تقوي پيشه كردند روز قيامت و حيات اخروي برايشان بسيار برتر و مهمتر است .
در آيه۱۴ سوره آل عمران مراجعه كنيد و دريابيد كه در اين آيه نقش زن در تعيين جهت فكري و مسير زندگي مرد و اجتماع چگونه مطرح شد .
الدنيا مزرعه الاخره
يونس )هرچه كه نداشتيم از خدا مي‌خواهيم و هنگاميكه خدا آن را به ما داد او را فراموش مي‌كنيم پس جزو مسرفين هستيم ).
زيرا آنچه را از نعمتها كه خدا به ما داده تا در راه رسيدن به او بكار بريم و اگر بكار نگرفتيم مسرفيم. كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون. ان الله لايحب القوم المسرفين .
اعراف) اين آيه بسيار عميق و زيبا و رسا است ).
خطاب به بني اسرائيل (همان قومي كه پيامبر ما را به آنها تشبيه مي‌كند) متاع و زينت دنيا را حرام نكرديم بر مردم بلكه اينها وسيله‌ايست براي مردم با ايمان و اينها فقط در دنياست و البته و البته در آخرت بهتر از اينها را به مردم با ايمان خواهيم داد .
به سوره كهف آيه ۷- سوره اعراف آيه ۳۱- سوره حديد۲۰ - سوره كهف ۲۸ سوره قصص ۷۸ و۷۹. سوره احزاب ۲۸. سوره توبه ۳۸. سوره نساء ۷۷ . سوره آل عمران ۱۸۵. سوره نحل ۱۱۷. سوره يونس ۲۳و۷۰ سوره رعد ۲۷ قصص ۶۰و۶۱ . سوره غافر۳۹. سوره شوري ۳۶. سوره زخرف ۳۵. مراجعه كنيد با دقت به سخن خدا گوش كنيد تا چگونگي زندگي و راه و هدف و نوع نيازها و خواسته‌هايمان را از فرهنگ و ايدئولوژي قرآن بگيريم و به جهانيان ثابت كنيم كه قرآن براي همه زمانهاست و عمل كردن آن براي همه نسلها

جعفر صابری

 

رو به قبله

 

این جا مسجد کوفه است و جایی که حضرت عل(ع) به قضاوت می نشسته!

سیاوش اسم مستعارش بود و کمتر کسی میدانست که اسم شناسنامه اش محمد صادق است به قول خودش هر کاری که در حوزه خلاف  بوده انجام داده و ته همه چیز را بالا آورده بود !اما وقتی پرسیدم چرا ماهواره ندارید حرفی زد که حیفم آمد رسانه ایش نکنم و اون این بود که : حاجی من همچین آدم راست و حسینی نبودم حتی از ده دوازده سالگی جلو بابابم سیگار میکشیدم اما یه روز خدا بیامرز پدرم گفت :پسرم هروقت دلت گرفت و خسته از عالم وآدمهاش شدی و دلت میخواست خدا کمکت کنه کافیه رو به قبله بایستی و فقط بگی خدا!

همچین صداتو میشنوه که انگار مادر ناله نوزادشو!هیچ کس بهتر از خدا شنوای درد دردمندان نیست  پسرم ، می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن!

من از وقتی ویدئوداشتن و فیلم دیدن تواین مملکت جرم بود و ملت برای دیدن فیلم شبهای جمعه ویدیو قاچاق میکردند و کلی آدمها حتی شلاق خوردند، چرا که فیلم و ویدئو از تو خونه  هاشون درآمد ! من همه چی داشتم !تا امروز که ماهواره سر جهیزه  هر خونه ای ! یک روز ماهواره خانه خراب شده بود و وقتی سرویس کار ماهواره رفت رو پشت بوم گفت: چه کانالی را دوست داری من گفتم این و آن و .او هم گفت: بسیار خوب پس دیش  باید رو به قبله باشه! بدنم لرزید یاد حرف خدا بیامرز پدرم افتادم که به من گفته بود هروقت دلت گرفت و نیاز به خدا داشتی رو به قبله کن حالا من داشتم برای چی رو به قبله می ایستادم .همون موقع هرچی سیم و دم و دستگاه داشتم دادم طرف با خودش برد و خودم رو به قبله نشستم و گفتم خدا غلط کردم!

یه عمر دیش چرخوندم هیچی توش نبود این آخر عمری که نمیدونم کی مرگم میرسه تو منو به طرف خودت نگه دار. یه کاری کن دیش وجودم فرکانسهای تورا بگیره من خیلی رو سیاهم ،شرمنده ام ،خدا منو ببخش! من  را از آتش بگذران تا مثل سیاوش رو سفید بشم .

حرفهای سیاوش در خصوص دیش و ماهواره بقدری روم تأثیر گذاشت که بد ندیدم به شما هم عرض کنم تاوقتی تو خونه های ما امواج  از طریق دیش و ماهواره میاد آن هم رو به قبله دنبال راحتی و آسایش و آرامش نباشیم!که خیلی سخت بدست میاد !بدون شک خیلی ها من و امثال من را مرتجع ساده انگار و عقب مانده فرض میکنند  ! اما کمی منصف باشیم از روزی که این جعبه جادویی وارد خانواده ها شده چقدر از هم و خانواده دور شده ایم ؟این روز ها که موبایل ها ی پیشرفته نیز به آن اضافه شده و در یک جمع خانوادگی هر کس مشغول دیدن دنیای خودش است ، در طول روز که مشغول هستیم شب ها و یا روز های تعطیل که در منزل هستیم چقدر برای با هم بودن وقت میگذاریم. پسر من می گوید بابا هر چی تلوزیون نشان میدهد خیره  میشود و بادقت نگاه میکند حتی. خانم خانه یک چشم به تلوزیون و چشم دیگرش در گوشی اش است و در آشپزخانه هم که باشد گوشی اندرویدش با او است این زندگی های ما شده، جالب این است که گاه با غرور میگوئیم خیلی مطالبش مفید است من دارم مطلب مهمی را میخوانم و یا میبینم! زمان قدیم همین سی سال پیش خداوکیلی هیچ یک از این همه پیام های ادبی و روانشناسانه نبود آیا ما دچار مشکل بودیم و نمی دانستیم چطور نان بربری بخوریم یا نان سنگک!

دوستان ترسم از آنکه کج برویم .

دل خوش از آنیم که حج میرویم

غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم

 او که همین جاست کجا میرویم

 حج به خدا جز به دل پاک نیست

 شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سرو ریش نیست

هر که علی گفت که در ویش نیست

 صبح به صبح در پی مکر و فریب

 شب همه شب گریه و امن یجیب

 

دوستی دارم که تابلو می فروشد یک روز گفتم خدا وکیلی کسی هم ازاین تابلو های طبیعت و منظره از شما می خرد ؟خنده ی تلخی کرد و گفت :من فروشم هفته ای یک یا دو تا هم باشه بسه ! با تعجب پرسیدم: یکی دو تا؟ گفت بنده ی خدا بعضی ها میان سفارش تابلوهای مخصوص می دهند که تو اتاق خوابشان بزارن بعد توضیح داد که منظورش چطور تصویر هایی است ! شما قضاوت کنید چشمهای زیبایمان باید چه چیزهایی را ببیند و صبح که باز میشود چه منظره ای را تماشا کند ! حیف ازنعمت بینایی نیست که خدا به ما داده است؟حیف نیست تصاویری را در موبایل خود ببینیم که شایسته دیدن نیست! فرض کنیم که روز قیامتی باشد و چشمانمان از ما سؤال کنند چرا مارا برای دیدن این تصاویر به کار گرفتید؟

بد نیست سفری درونی را برای خودمان آغاز کنیم و دیشمان را به سوی خدا نموده ذره ذره تقویتش کنیم تا سیگنالهای حضورش را در زندگیمان قوی و قویتر سازیم .

وقتی  وجود  خدا   باورت   بشه

خدا   هم   یه   نقطه   میزاره  زیر   باورت

یاورت    میشه!

یا حق

 جعفر صابری

 


 

ادامه واکنش ها به سخنان سردار سلیمانی

بنام خدا

شناخت فرهنگ جنگ!

 

 تا امروز خیلی ها از جنگ و دفاع مقدس صحبت کرده اند ولی بد ندیدم در سالگرد هشت سال دفاع مقدس،جنگ را از زبان یکی از مشهور ترین چهره های زمان جنگ و این روز ها سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس تقدیمتان کنم که تلاشی بود که دوستان از روی یکی از سخنرانی های ایشان نسخه برداری کرده اند و زیبایی و سادگی کلام اما صداقت و درستی و عشق و راستی را در واژه واژه بیاناتش درک خواهید نمود که تقدیم تان می نمایم.

جعفر صابری

سخنان حاج قاسم سلیمانی

 

جنگ از ویژگی هایش این بود که یکی از چیز هایی که  اطمینان خاطر می دهد به هر شهید             داد ه ای، وجود فرماندهان شهید،آن قله های برجسته دفاع مقدس است.

مهدی : من مثال نمونه میزنم خدمت شما. مهدی عادی نبود،این فرمانده شما بود در صحنه های جنگ ،وقتی شهید شد توی یک گودال بود درنوک ،فرماندهی درجنگ ما امامت بود نه هدایت، برو نه ،بلکه بیا ،آنها در نوک بودند فریادشان این بود که بیا نه اینکه برو اوکه می گوید بیا آن امامت میکند ،فرمانده هان ما در صحنه جنگ امامت میکردند ،فرماندهان شهید ما،او توگودال نشست در کنار جاده عماره این صداش ضبط شده خطاب به شهید احمد کاظمی که تا آخر زمان شهادتش از این درد به خود می پیچید، صداش این بود و حرفش این بود احمد بیا اینجا ،اینجا من چیزی           می بینم اگر تو ببینی از اینجا نخواهی رفت.

من تو جزیره مجنون جنوبی رفتم در یک سنگر کوچکی بود شهید زین الدین بود ،شهید باکری بود شهید کاظمی بود .آن روز برادر مهدی شهید شده بود ،حمید جا مانده بود من هیچ حس نکردم یک جوان رعنایی ،هیچ حس نکردم هیچ آثاری را از غم در چهره او ندیدم وقتی می خواستند جنازه برادر اورا بیاورند ،نگذاشت و گفت اگر دیگران را توانستید بیاورید ،جنازه برادر من را بیاورید.

فرمانده گردان در دفتر خودش این جمله را نوشته بود، ای برادر عرب که تو به دنبال من میگردی و من به دنبال تو، قسم به خدا اگر شهیدم کنی شفاعتت میکنم.

من برای آیت الله مشکینی رضوان الله  تعالی علیه خواندم، از خود بی خود شد .وقتی آن جوان به این مرد عارف مراجعه کرد گفت: ما بعضی وقتها نماز میخوانیم لباسمان خونی است حکم این چیه؟او متأثر شد گفت بخدا حاضرم همه نماز هایم را بدهم این نمازی را که تو به آن مشکوک هستی را بگیرم.

جنگ ما یک گنج بود .که بیت الله الحرام و طواف حجاج در مقابل آن کم است ،عرفات بود .به این دلیل امام در پیام حجشان فرمودند ای نشستگان در مقابل خانه خدا به ایستادگان در مقابل دشمنان خدا دعا کنید .ببین چقدر عظمت دارد .ای نشستگان در مقابل خانه خدا به ایستادگان در مقابل دشمنان خدا دعا کنید.

آنها بودند این قله ها ،این است اطمینان میدهد از راه جنگ و حقیقت وحق جنگ . آمد پیشم اورکت روی دوشش بود یکی از مشخصه های جنگ ،اخلاص بود. در همه چیز اخلاص بود در بیان ، در عمل در فکراخلاص ،چسبیده به معصوم، آمد پیشم اورکتش روی دوشش بود و جوراب پایش نبود من به او نگاه کردم شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم؛ خندید، من این خنده در ذهنم باقی مانده ،گفت: می دانم چرا نگاه کردی از اینکه اورکتم روی شانه هام هست و جوراب پایم نیست!گفت من داشتم نماز میخواندم با همین حال گفتند شما با من کار دارید آمدم جورابم را پایم کنم اورکتم را تنم کنم به خودم گفتم: حسین پسر غلام حسین، تو پیش خدا این طور رفتی پیش فلانی این گونه میروی؟

برادران، خواهران جامعه ای صالح میشود که افراد صالح بر آن حاکم شود،افراد منزه جامعه را منزه میکنند جامعه ی جنگ دلیل منزه بودنش این بود ،آن وقت این جوان  نوجوان بود با این شعر عشق میکرد و میگریست :

اگر ز طور سینا گذر کردی ارنی مگو بگذرکه این تمنا نیرزد به جواب لنترانی

بعد جواب میدهد به خودش اشاره به آن آیه قرآن است ، که موسی در کوه طور به خدا عرض کرد ارنی، خودت را به من نشان بده جواب آمد "لنترانی" هرگز مرا نخواهی دید.

بعد جواب میدهد اگراز کوه سینا گذر کردی ارنی بگو مگذر تو صدای دوست بشنو چه ارنی چه لنترانی

ارنی بگوید آنکس که تورا ندیده باشد

توکه با منی همیشه، چه جواب لنترانی

این بودن عارف به معنای حقیقی ،عابد به معنای حقیقی،این خصیصه مهم جنگ بود، هیچ خصیصه دیگرشان این بود که در سطوح مختلف جنگ هیچ گونه احساسی و توقع پاداشی نداشتند. جنگ ما افتخارش این است که رتبه ای نبود ،این پارچه های روی دوش من نبود آن وقت کلمه رایج کلمه سردار و سرهنگ نبود ،کلمه رایج کلمه برادر بود!برادر حسین ،برادر احمد ،برادر مهدی، کلمه رایج این بود .یک وقتی در پایان جنگ، کسی فکر نمی کرد حقوق فرمانده سپاه دوهزارو پانصد تومان است وحقوق رزمنده عادی هم دوهزارو پانصد تومان است. این جنگ بود این زیبایی ها جنگ ما را به اینجا رساند.آن وقت در والفجر هشت، شنیدم فرمانده ای از فرماندهانمان، بچه اش در اثر تصادف کشته شده ،او را خواستم تو بحبوحه ی جنگ والفجر هشت، او را خواستم به او گفتم فلانی این جنگ طولانی است فکر کردم به او نگویم پسرتو کشته شده است گفتم این جنگ طولانی است این عملیات تو برو و جانشین تو بماند یک خنده ای کرد وقتی پیش من آمد خیلی شاداب  بود به رغم سختی های جنگ، خندید گفت:می دانی چه میگوئی ؟ به من می گوئی تو بحبوحه ی جنگ بروم؟گفتم بله، گفت !بخاطر پسرم می گوئی ؟ او امانت بود پیش خدا من تماس گرفته ام بچه را دفن کنید. رضایت بدهید راننده را آزاد کنید!گذشت ،من روزی در روز پاسدار،یک سال قبل از شهادت او در اجتماعی پاسدارها بودند گفتند: من بیایم پاسدار نمونه را بنا به توصیه برادری انجام بدهم آمدم بالای سِن وشروع کردم به صحبت کردن در بحث پاسدار نمونه ،او هم در انتهای جمعیت نشسته بود ویک چفیه سفید دور سرش بسته بود،دستش هم زیر چانه نشسته بود. این چهره در ذهن من به یادگار جا مانده است .وقتی رسیدم به اسم او !پاسدار نمونه در جمع، خیلی کار خطایی بود من خطای بزرگی کردم وقتی رسیدم به اسم او گفتم فلانی !احساس کردم انگار زمین باز شده او در زمین فرو میرود آنقدر گریست ،زیر بازو هایش را گرفتند آوردند به سمت من، وقتی این شیء را از دست من گرفت با چشم پر از اشک از دست من گرفت وگفت: به من ظلم کردی !

این فر هنگ، این فر هنگ ناجی است ،این فرهنگ نجات دهنده است.

یا حق


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مفرد مونث بی مخاطب